هشتم خرداد ماه ۱۳۸۳. گروه سوئدی بازار بلو برای اجرا در فضای باز کاخ نیاوران میهمان من بودند. عصر آخرین اجرا بود. در حال آماده کردن صحنه بودیم که ناگهان تمام داربستهای حامل نورافکنها تکان شدیدی خوردند. زمین زیر پایمان لرزید. زلزله آمده بود. چند ثانیهای طول کشید تا همه چیز آرام بگیرد و از بهت خارج شویم. خبر دار شدیم که مرکز زلزله در کوههای البرز بوده و جاده چالوس هم مسدود شده است. بیشتر از ما وحشت کرده بودند. به آنها گفتم که مطمئناً خبر زلزله بزودی در رسانهها منتشر خواهد شد پس بهتر است تا قبل از آن، با بستگان خود تماس بگیرید و خبر سلامتیتان را بدهید. «بیورن مه یر» سوئدی که البته ساکن سوئیس بود، شمارهای را به من داد و خواهش کرد چون آلمانی بلد هستم شخصاً به نامزدش زنگ بزنم. پرسیدم «اسمش چیست؟» گفت: آزیتا حمیدی. او هم موزیسین است. از بچگی با خانوادهاش به خارج مهاجرت کردهاند و برای همین زبان شما را بلد نیست. با همان زبان آلمانی هم خون گرمی ایرانیاش برجسته بود.
از آنروز سالها گذشت و رابطه ما با آزیتا حمیدی و بیورن صمیمیتر شد و آشناییمان عمیقتر
او هارپ نواز مطرحی بود. پدرش هم در وین درس موسیقی گرفته بود و ویلن مینواخت اما بعداً پزشکی را ادامه داد. همیشه از اینکه از ۵ سالگی دیگر به ایران نیامده دلخور بود. حتی به همسرش حسودی میکرد که یکسال قبلتر در تهران اجرا داشته. یعنی باید یک سوئدی برایم از کوه البرز، قرمه سبزی، بستنی زعفرانی و درختهای چنار خیابانها تعریف کند؟ این انصاف نیست! آزیتا حمیدی هر چند در زادگاهش ناشناخته بود اما در کنار بزرگانی چون «آندریاس وولن وایدر» و «رودیگر اوپرمان» در زمره ۱۰ نوازنده برتر هارپ دنیا تلقی میشد. به اندازهای که حتی در مراسم عروس او و بیورن، «وولن وایدر» برنده چندین جایزه گرمی، سفیر صلح یونسکو، دوست صمیمی دالایی لاما و نلسون ماندلا و دارنده نشان افتخار کشور سوئیس برایش هارپ نواخت. هدیه عروسی ما برای او گذراندن ماه عسل در ایران بود. او پس از ۳۵ سال به ایران آمد. وجب به وجب این کشور را در نوردید. به کاشان رفتیم، اصفهان، گیلان،... مناظر و زیباییهای کشورش را میبلعید.
در اولین کار حرفهای مشترک، اثری از او و گروهش بازار در آلبوم ابرها
منتشر شد که با استقبال گسترده شنوندگان ایرانی همراه بود. اما در سال ۸۷
خبردار شد که مبتلا به سرطاان لیمفوما است. پزشکان امیدواری چندانی نداشتند
اما به هر حال دوره سخت شیمی درمانی را آغاز کرد. موهایش ریزش کرد. وزن
کم کرد. درد داشت، زود خسته میشد، ولی با روحیهای مثال زندنی به
آهنگسازی، انتشار آلبومهایش و اجرای کنسرت ادامه میداد. در طول مریضیاش،
بیش از ۷۰ بار به روی صحنه رفت. سفر او به تهران و حضور در جشنواره بین
المللی موسیقی فجر در سال ۱۳۹۰ تنها چند روز پس از اتمام سومین دوره شیمی
درمانیاش بود. اما با ساز ۱۲۰ کیلوییاش دو شب به روی صحنه رفت، با همه
خبرنگاران با گرمی مصاحبه کرد، کارگاه آموزشی برگزار کرد، در میان برنامه
فشرده جشنواره، ساعتها با هنرمندان ایرانی برای پروژه بعدیاش تمرین کرد
که قطعاتی از آنرا در جشنواره هم اجرا کرد و هیچگاه کسی از مریضی او نشانی
ندید. شب قبل از بازگشت به سوئیس در فرودگاه گفت «تنها دو آرزوی برآورده
نشده داشتم. یکی این بود که در کشورم اجرا کنم که برآورده شد.
حال باید آلبوم مشترکم با هنرمندان ایرانی را به پایان برسانم. بعدش
میتوانم بمیرم!» از اوایل امسال تمرین با جدیت بیشتری دنبال شد. رضا
عسگرزاده و کوروش بابایی از راه دور با او، همسرش و دیگر اعضای گروه در
ارتباط بودند. نت میفرستادند، نت میگرفتند، قطعاتی را ضبط میکردند و
برای هم ارسال میکردند و همه چیز آماده بود تا در پاییز دیداری نزدیک در
سوئیس داشته باشند و ضبطها را شروع کنند. آزیتا حمیدی با اینکه هنوز درد
میکشید اما با مسکنهای قوی خودش را سرپا نگاه میداشت. اما نیمه تابستان
پزشکان معالج به او گفتند که شمارش معکوس شروع شده است. غدههای سرطان تمام
بدن او را گرفتهاند و دیگر امیدی نیست. صحبت از چند هفته بود. بیدرنگ به
سوئیس رفتیم تا در کنارش باشیم. به سختی راه میرفت. نمیدانم چقدر وزن
کرده بود اما آنچنان محسوس بود که سخت میشد او را شناخت. ولی اصرار داشت
که ضبطها انجام شود. اواخر مهر همه اعضای گروه بازار در شهر برن سوئیس دور
هم جمع شدند و تمرینهای نهایی آغاز شد.
در روز اولین ضبط، درد امان او را برید و راهی بیمارستان شد. پروژه نیمه
کاره ماند. هنرمندان به کشورهایشان بازگشتند. از آنروز فقط تلفنی با هم در
ارتباط بودیم. هفته پیش گفت «با اینکه ضبط به اتمام نرسید اما من به آرزوی
دوم خودم هم رسیدم چون موسیقیام را آنطور که در ذهن داشتم اجرا کردیم و
شنیدم. همین برایم کافی است حتی اگر به یک آلبوم موسیقی منجر نشد.» سه شنبه
گذشته بود که بیورن خبر داد که آزیتا حمیدی دیشب خوابید اما دیگر بیدار
نشد...
یک دوست خوب، خواهری دلسوز، همسری مهربان، هنرمندی خاکی و از همه مهمتر انسانی با اراده از میان ما رفت.
آندریاس وولن وایدر امروز برایم ایمیلی فرستاد و گفت که بجای آزیتا حمیدی و
برای او خواهد نواخت و این پروژه را به سرانجام خواهد رساند.